جریانات هفته 37 و 36
سلام به دختر مامان و به همه دوستهای مهربونم این روزای آخر هم طولانی میگذره و هم سخت. هر شب که تا صبح کاملاً بیدارم. البته بابای نی نی هم مثل من تا صبح بیداره. و هر روز دیر میره سرکار.منم که چند روزیه شرکت نمیرم. دیگه دست و پاهام داره متورم میشه. فکر کنم اگه سوزن بزنن بهم مثل بادکنک میترکم و باد خالی میکنم. به سلامتی مامانم از کربلا برگشت و کلی هم سوغاتی واسه ما آورد. (غزل خانم واسه شما هم پیراهن آورد عزیزجون.) خبر بد اینکه بابای خاله سحر( خانم تقی زاده همکارم) شنبه فوت کردند. خدابیامرزتش. خیلی ناراحت شدم. آخه نزدیک به 2 ماه پیش هم مامانش فوت کردند. خیلی تنها شد. منم کلی شوکه شدم و غصه خوردم واسه خاله سحر. انشاءالله که هر...